شبنم عشق

یادش بخیر.....

 

(تروم و بال بالی):

 

اگر چه آدم آهنی قصه ی ما در گوشه ای از سالن نمایشگاه ایستاده بود ، ولی همیشه جمعیت زیادی دورش جمع می شدند وتماشایش می کردند.


وسایل جالب الکترونیکی زیادی در آن جا بود ولی آدم آهنی یکی از بهترین و جالب ترین وسایل بود.

بچه ها و بزرگ ترها چندین مرتبه به طرفش می آمدند و حرکات جالب بازوان آهنیش ، سر جعبه مانندش و تنها چشم نارنجی رنگش را به دقت و با تعجب

نگاه می کردند. آدم آهنی سر و بازوانش را تکان می داد. هم چنین می توانست به سوالاتی که از او می شد جواب بدهد.

البته نه هر سوالی ، بلکه فقط سوالاتی که از قبل روی دیوار کنارش نوشته شده بود و او برای جواب دادن به آن ها به خوبی طراحی شده بود.

باز دید کنندگان باید از سوال شماره ی یک شروع می کردند:

- اسم شما چیست؟

آدم آهنی با صدای خشن و خرخر مانندی جواب می داد: اسم...من...تروم...است.

دومین سوال این بود: در کجا متولد شده ای؟

- من...در...آزمایشگاه...متولد...شده ام.

سومین سوال: در حال حاضر چه کاری انجام می دهی؟

آدم آهنی در حالتی که به نظر می رسید با دهان بسته می خندد ، جواب می داد: " در حال حاضر...در حال جواب...دادن...به...سوال هایی پیش پا افتاده

هستم... " و بعد با صدای غریب می خندید.

 


 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 29 دی 1390برچسب:تروم,بال بالی,داستان,ساعت 16:55 توسط مهسا| |


Power By: LoxBlog.Com